یانگ جونگ برای گوموا نامه نوشته تا تعطیل کردن آهنگریها را به گوموا یادآوری کنه گوموا هم میگه گور باباش و نامه را نخونده میگه بسوزیندش .توی این اوضاع هم وزیر بالگونه هم بحث میبره سر موضوع ولیعهدی و در مورد اوضاع و آینده بویو میگه و تسو را هم معرفی میکنه که شاه میگه لازم نیست من خودم به فکرش هستم هنوز زوده
یونگ پو از اینکه شاه اینطور جواب داده ناراحته و داییشون میگه من بی خیال نمیشم دوباره بهش میگم تسو هم میگه بابا ول کنید با این کارتون موضوع سه میشه اونوفت همه میگند من عقده ولیعهدی دارم الان که جومونگ اینجا نیست ملکه هم میاید اونجا و میگه تسو راست میگه الان که جومونگ نیست نباید پاپیچ شاه بشیم یونگ پو هم میگه بزارید تا من شر جومونگ کم کنم تا همه چی درست شه
اونطرف موداک هم قضیه مطرح شدن ولیعهدی را به یوهوا میگه و مراتب نگرانیشو ابراز میکنه و میگه جومونگ انداختن بیرون تسو هم میخواد ولیعهد بشه و شاه هم دیگه پیشت نیومده نکنه دیگه دوستتون نداره که یوهوا میگه تو چرا اینقدر صمیمی شدی نمیخواد نگران من باشی من خودم حواسم هست
یوهوا هم که دلش برای بچه اش تنگ شده لباسهای اون میاره تا تجدید خاطرات کنه
اونطرف جومونگ که گرسنه اش شده ولی پول نداره و آواره کوچه ها میشه
که سر راه نارو و افرادش خفتش میکنند جومونگ این دفعه دستو پا بسته نیست ولی ناور با شمشیر خطی روی شکم جومونگ میندازه و میخواد کار تمام کنه که محافظ شاه به دادش میرسه و جومونگ هم فرار میکنه
گروه اراذل سه نفره هم دوباره مشغول کار هستند که ایندفعه چیزی درستی دستشون نمیگیره که ماری میگه این کار بدر ما نمیخوره چند روز این کارو بکنیم هیپبو منو کشته بیاد بریم برای دوچی کار کنیم
سر راه هم جومونگو بی هوش می بینند که ماری میگه این هم بد بیاری دیگه باید بکشیمش که هیپبو و اویه جلوش میگیرند و اویه جومونگ بلند میکنه ببره پیش بویونگ تا نجاتش بده
بویونگ هم تا جومونگ میبینه میشناسدش ولی صداشو در نمیاره
اون طرف ناور هم گزارش کارو به تسو میده که داشتم کارو تمام میکردم که یکی بدجور حالمون را گرفت ولی ما صورتمون را بسته بودیم نشناختمون .یونگ پو میگه حتماً ماماش اون طرفو فرستاده مراقب جومونگ باشه که تسو میگه وقتی طرف شمشیر زن قهاری بوده حتماً بابا اون فرستاده تا مراقب جومونگ باشه
گوموا هم تا جریانو میفهمه به محافظش میگه یا جومونگ پیدا میکنی یا میدم سرت را از تنت جدا کنند
بوبونگ هم معالجه جومونگ شروع میکنه که وقتی نگرانی اویه و هیپبو را میبینه میگه چیه نکنه شما به این روز انداختینش که اونها میگن بیا یه بار اومدیم خوبی کنیم اینطور بزار توی کاسمون
بویونگ هم بالاسر جومونگ یاد خاطراتش با جومونگ میوفته که چطور به خاک سیاه نشوندش
شاه هم اون قصه گو بدبختو میگه براش بیارند و بهش میگه بگو ببینم کی بهت گفت بگی یوهوا از هئ موسو بارداره که طرف میگه دادش ملکه بهم گفت من که از اینجاش خبر نداشتم که گوموا هم بدبختو میکشه
در زندان غار هم سربازها به موسونگ یه بطری مشروب میدن و ازش میخواند که داستان هئ موسو را که توی شهر شنیده براشون بگه و موسونگ هم میره روی منبرو شروع میکنه هئ موسو گوشهاشو تیز میکنه تا ببیند در موردش چی میگند تا اینکه موسونگ میگه یوهوا از هئ موسو باردار بود که برق از چشمهای نداشته هئ موسو میپره
موسونگ هم به افرادش میگه برای امروز بسه برین سرکارتون و هئ مو سو چنان با داد موسونگ صدا میزنه که در و دیوار میلرزه و بهش میگه بانو یوهوا از هئ موسو بار دار بود موسونگ اول میگه شیتیلو رد کن بیاد ولی بعدش میگه خوب من هم شنیدم ولی در مورد آینده اون و بچه اش روایت زیاده یه سری روایت هست که میگند که اون بچشو بزرگ کرده یه سری هم میگند اون خودشو کشته تا بره پیش شوهرش هئ موسو هم یاد یوهوا میوفته و پیش خودش میگه اگه میدونستم کی منو به این روز انداخت که سایه ام بالای زنو و بچه ام نباشه اونوقت من میدونستم اون
اون طرف توی گروه بازرگانی خبر میرسه که دو چی تو کار قاچاق نمکه که یون تابال میگه عجب شجاعتی داره سایونگ هم میگه شجاعتو شما دارین که توی این وضعیت سلاح قاچاق میکنی نمک که چیزی نیست سوسونو هم با پرویی تمام میگه باید وقتی محموله اشون رسید خفتشون کنیم و نمکهاشون رو کش بریم اگه جرات دارند برن شکایت کنند .که یون تابال میگه باید حواستون باشه چون ممکنه اون بخواد تلافی کنه.همین موقع هم خبر میرسه که یومی یول میخواد یون تابال رو ببینه
یوتابال هم بلند میگه بره قصر که سوسنو هم که ذوق کرده سریع لباس پوشیده و به خودش رسیده و به باباش میگه من هم میخوام بیام .دلم میخواد قصرو ببینم چه جور جایه .البته بیشتر دنبال جومونگ میخواد بگرده
و وقتی میرسند به قصر اول از همه میره توی قصر دور بخوره که اوته میگه اینجا قصره حواست باش شر درست نکنی برامون
یومی یول که میدونه درد یون تابال چیه میگه آماده شو بریم پیش شاه تا به هدفت برسی
و توی راه هم سوسونو خودشو معرفی میکنه که یومی یول طالع بینی اون که میکنه میگه آیندت خوبه ولی اگه مرد بودی سرپرست بهتری برای گروهتون میشدی که به مذاق خانم خانما خوش نمی یاد
یون تابال به دیدن شاه میره و شاه میگه خوب بگو ببینم چی داری که میخوای باهمون معامله کنی یون تابال هم از قبایل و کشورهای اطرافش میگه و یکم از اطلاعات خودش در مورد اونها را برای گوموا رو میکنه و میگه خبرگذاری من بهترین اطلاعات و خبرهای دست اولو بهتون میروسنه گوموا هم میگه خوب در عوضش چی میخوای که یون تابال میگه حق کلیه تجارت بویو با کشور هان را میخوام
اونطرف سوسونو هم که حس فضولیش گل کرده میره همه جای قصرو میگرده تا به زمین تمرین میرسه که اونجا تسو داره تمرین میکنه
و بین کار تسو موضوع را میفهمه و چند تا چشمه با تیر کمان میره برای سوسونو تا بترسوندش و بعد که فکر میکنه از بانوان درباره با شمشیر سر به سر سوسونو میزاره و تفتیش بدنیش میکنه تا ببینه عکس العملش چیه
سوسونو هم یه کف گرگی میره توی سینه تسو و گارد میگیره که تسو و میگه نه بابا بیا جلو ببینم چی بلدی
که اول کار تسو میزنه توی مسخره کردن سوسونو که سوسونو بعد از یه عالمه زود زدن موفق میشه یه ضربه ای به تسو بزنه
تسو که خوشش اومده میگه خوب خودت خواستی حالا بهت نشون میده و در دور دوم عرصه بر سوسونو تنگه میشه که کاهنهای معبد میاند اونجا وبه داداش میرسند و سوسونو تازه حساب کار دستش میاید تسو هم وقتی میفهمه که سوسونو بانوی درباره نیست خیلی خوشحال میشه و رگهای از عشق توی وجودش پدیدار میشه
ماری توی بازار موسونگو میبینه و میگه برامون یه کار میتونی پیدا کنی موسونگ هم میگه من خودم یکی نیست یه کار برام پیدا کنه و در این بین چند نفرو میبیند که پوستر جومونگ توی دستشونه و دارند دنبالش میکردن که که هر دوتاشون تا پوستور میبیند میزن کوچه علی چپ
اونطرف جومونگ بهوش میاد و تا بویونگو میبینه ناراحت میشه و این میگه تقصیر من بود اون میگه نه تقصیر من بود از این حرفها که جومونگ به معذرت اکتفا میکنه و میگه حیف الان دستم به جایی بند نیست کمکت کنم چون از قصر انداختنم بیرون
ماری هم سریع میره پیش بویوگ و دوستاش که میبند جومونگ خوب شده و از جومونگ می پرسه تو کی هستی چرا دنبالتن و میخواستن سرتو بکنن زیر آب بیا تا برامون شر درست نکردی برو از اینجا
بویونگ به جومونگ میگه دوباره گندی زدی که دنبالتن که جومونگ میگه میگه من که جایی ندارم برم یه کار برام پیداکن تا همینجا بمونم
موسونگ هم قضیه جومونگ به موداک میگه و موداک هم خبرو به یوهوا میروسنه که یوهوا تا مرز سکته کردن پیش میره
شازده ها برای دادن گزارش روزانه کارهاشون پیش ملکه میرند که ملکه میگه جومونگو چه کردین که میگند ممعلوم نیست کجا جیم زده همه جا پوسترهاشو پخش کردیم فایده نداشته ملکه میگه یعنی از بویو رفته که تسو میگه اون شلوارش نمیتونه بالا بکشه کجا میتونه بره پیداش میکنیم .ملکه به تسو میگه اینها را ول کن میخوام برات آستین بالا بزنم دختر ژنرال هوک چی خوبه من پسندیدمش که تسو میگه من زن نمیخوام که مامانش میگه ای شیطون بگو ببینم کیو میخوای تسو میگه یکیو میخوام ولی باید مطمئن شم
تسو هم که از سوسونو خوشش اومده توی فکر اینکه که چطور پا جلو بزاره
سایونگ هم به سوسونو مگه موپال مو رییس آهنکریه اگه میخوایم فرمول ساخت شمشیرهای بویو را یاد بگیرم باید از زیر زبون اون بکشیم بیرون که رییس پیل میگه شما برین اون با من
رییس پیل اول از در دوستی چند ساله میره جلو که موپال مو هم عصبانی میشه و با رییس پیل دست به یغه میشه
کار جومونگ به جایی رسیده که بویونگ میبردش پیش دوچی تا بهش کار بده و میگه قبلاً توی آهنگری کار میکرده دوچی هم میگه به این بابا کار بدین .بویونگ هم تشکر میکنه که دوچی میگه لازم نیست این هم به پرداخت دینت اضافه میکنم حواست باشه که به من مدیونی و اگه نتونی جبران کنی من میدونم و تو
شب سوسو نو هم افرادشو برمیداره تا برن جایی که دوچی قراره بارها تحویل بگیره تا اونها را خفت کنند و دوچی را هم بکشن که جومونگ هم بین افراد هست
وقت حمله هم جومونگ افراد سوسونو را میکشه و وقتی اوته میخواد دوچی را بکشه جلوش میگیره
بعد از ماجرا دوچی به جومونگ میگه آفرین شمشیر زنیت خوب بود جونمو نجات دادی که جومونگ چقدر خوشحال میشه . دوچی به هان دانگ زیر دست میگه برو ببین اون اشرار کی بودن خفتمون کردن
سوسونو هم از اینکه جومونگ برای دوچی کار میکنه ناراحته و پیش خودش میگه کاش بهش کار میدادم که اوته هم میاد اونجا میگه دیدی هی کمکش کردی امروز اینطور موی دماغمون شد سوسونو میگه بعداً میتونیم دوچی را بکشیم تو نگران نباش
هانگ دانگ خبر میاره که کار اون شب زیر سر یون تابال بوده دوچی هم به ماری و همقطاریهاش یه پول خوب میده و میگه برین سوسونو را بکنید توی گونی و برام بیارن
وسط کار اویه میگه بیان بی خیال شیم بابا دردسر داره که بهش میگند نگرانی چیه پولو بچسب مگه نمیخواهی بویونگ را آزاد کنی
و شب یواشکی به مقرر یون تابال میرند و هیپبو میره اتاق سوسونو که سوسونو با شلاق میخواد ارتیس بازی در بیاره که هیپبو میندازدش تنگ دیوار
بقیه وقتی که کار تمام میشه تازه متوجه موضوع میشند
یون تابال میگه من میدونستم اینطور میشه نگفتم همون اول . باید سوسونو را زنده برام بیارین و اگرنه میدم هموتون را بکشن .و به سایونگ میگه برو سر میز مذاکره ببین دوچی حرف حسابش چیه و به اوته میگه تو هم افراد ببر اون اطرافو محاصره کن و وقتی سوسونو آزاد شد دوچی و افرادشو بکشین
اونطرف سوسونو را از گونی در میارند و دوچی یه میاره توی گوش سوسونو و میگه تو یه الف بچه میخواستی کارمنو بسازی بزار بابات بیاد تا تکلیفمو باهاتون مشخص کنم
جلسه مداکره تشکیل میشه که دوچی به سایونگ میگه برو بچه به بزرگتر بگو بیاد به پام بیوفته تا اون موقعه به فکر بکنم تازه افرادت هم که اینجا جاسازی کردی با خودت ببر در ضمن اگه رییسوتون تا صبح نیاد سوسونو را میکشم .که جومونگ تازه شصتش خبردار میشه گرگان کیه
و میره سمت انبار و وقتی اویه و هیپبو میرند چیزی بخورن از فرصت استفاده میکنه میره تا سوسونو را نجات بده
اما وقتی دست سوسونو را باز میکنه اون از این کارش گیج میشه و فرار نمیکنه