سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 169
بازدید دیروز : 232
کل بازدید : 2170620
کل یادداشتها ها : 596
خبر مایه


 

 قسمت نهم : حمله به زندان

 

جومونگ که از مهارت هئ موسو کف بر شده سریع استاد استاد میکنه و میگه من مریدت میشم شروع کن آموزشو

 

 

هئ موسو هم میگه بشین جلو ببینم آنتومیت چطوره و یه کم که جومونگو دستمالی میکنه میگه اسکلتت ضعیفه بعد از نیروی درونی خودش به جومونگ میده و روح پدر در بدن بچه میره که جومونگ هم پهلوان ننه ولو میشه وسط

موسونگ هم میاید اونجا میگه این بچه ننه را چه کار کردی بدبخت شدیم که جومونگ بهوش میاید و هئ موسو میگه برو حال کن بدنت رو ساختم

نارو هم آمار زندان را برای تسو میاره که تسو میگه چند نفر بدرد بخور را جمع کن تا بهت بگم .یونگ پو هم میگه من کارو انجام میدم که تسو میگه احساس میکنم خودم باید باشم تو فقط چیزی به مامان نگو

این طرف حاج خانوم دوباره در حال مراوده با خدایانه که نیروی زیادی خرج میکنه

 

و میاد پیش نخست وزیر بو و میگه بزار گوموا و هئ موسو همدیگه را ببیند هی موسو دیگه زوارش در رفته کاری نمیتونه بکنه وزیر بو هم میگه نه شاه اون ببینه میره جنگ هانیها تازه اگه هانیها بفهمند چی میشه و از این حرفها  که یومی یول میگه من کاهن بویوم دیدی تا بحال بد کشورو بخوام بزار همدیگه را ببیند

سه تفنگچی (یوگی و دوستان) برای دیدن جومونگ میاند که جومونگ میگه بویونگو چرا نیوردین که اویه هم ناراحت به جومونگ چند تا تیکه میندازه که جومونگ میگه راست میگی و از اونجا که قسمته جومونگ به کارهای هئ موسو امیدوار شه اویه میگه بیا مبارزه کنیم که موسونگ هم جومونگو شیر میکنه میگه برو جلو برات خوبه

مبارزه شروع میشه که جومونگ مثل قهرمان فیلم هندی اول کتک میخوره اما بعدش غیرتی و بلند میشه و اویه را میزنه و تعجب حضار را بر می انگیزه جومونگ هم که هم که بشدت جوگیر شده میگه نگران نباشین همین روزهاست که بویونگو نجات میدم

و توی غار هم برای موسونگ خالی میبنده که من الان با خرس هم میتونم کشتی بگیرومو از این حرفها

توی قصر هم یوهوا یاد جومونگ میوفته که شاه میاید اونجا و سریع اشکهاشو پاک میکنه که گوموا میگه باز گریه کردی . و میرند توی اتاق و به یوهوا میگه من از هیچی نمیترسم حتی از اونه هانیها و ارتششون ولی ناراحتی تو رو که میبینم غمم میگیره میترسم دق مرگ شی بیوفتی روی دستمون .نگران نباشه جومونگ سرش به سنگ میخوره و آدم میشه من امیداورم

چونگ گو هم  سریع خبرو به ملکه میده که تعجب میکنه ولی با یادآوری گذشته میگه دیگه عادی شده برو به کار برس

همین موقع یونگ پو هم میاید اونجا و چون تسو گفته چیزی نگه اونهم که میخواد خودی نشون بده میگه من اینکارو میکنم و اون کارو میکنم که مامانش هم یکم تسلیش میده که یونگ پو عزم خودشو جزم کنه

 

در آهنگری هم شازدها شمشیرهای جدیدو بررسی میگند که موپالمو میپرسه دادشتون کو اون که بیشتر از شما علاقه داشت که یونگ پو میگه ندیدی جه گندی زد اونو از قصر انداختن بیرون دیگه کسی اسمشو نیاره

نارو هم افراد سری را برای حمله به زندانو آماده میکنه و تسو میگه شروع کنید

 

موسونگ هم میره از زندان بیرون تا مشروب بخره

 

گوموا و وزیر بو هم به سمت زندان راه میوفتن که یومی یول هم میگه من هم میخوام اون زندان را ببینم که گوموا میگه یعنی تو از اونجا خبر نداشتی خوب بریم

 

تسو و افرادش به دم غار میرسند و طی یه عملیات ضربتی وارد غار میشند

 

اون طرف این دوتا بنده خدا هم بی خبر از همه جا تی ام گرفتند ر حال تمرکزند

 

مهاجمین وارد غار میشند و تسو میگه همه زندانیها را بکشن

و به سمت سلول هئ موسو میرند که جومونگ متوجه میشه ولی نمیتونه درو باز کنه که هئ موسو میگه راه فرار نیست باید بجنگیم نترس من هستم

تسو و افرادش وارد زندان میشند و جومونگ هم یعنی میخواد از استادش دفاع کنه شمشیر میکشه که بردارهاش روپوشو بر میدارن مثلاً قبلا ًبا این صورتبند شناخته نمیشدن .حومونگ هم میگه از قصر انداختینم بیرون بی خیال جونم هم نمیشید

 

درگیری شروع میشه که هئ موسو خودی نشون میده تسو هم جلوش در میاد ولی با کمک نارو هم حریفش نمیشه  .هئ موسو به خاطر گیر نیوفتن جومونگ مجبور میشه یونگ پو را گروگان بگیره و میرند بیرون از سلول و هر طور شده از غار میزند بیرون

شاه هم در راس هیئتی بلند والا توی راهه که وزیر بو و یومی یول دل توی دلشون نیست

اوطرف تعقیب و گریز ادامه داره که جومونگ و هئ موسو محاصره میشند و دوباره درگیری پیش میاد و جومونگ هم در برابر ناور کم میاره

تسو هم هر چی زور میزنه حریف هئ موسو نمیشه و کفرش در میاد که چطور طرف بهش حمله میکنه و مجبوره دفاع کنه میگه جومونگ ول کنید این بابا کوره را بچسبید تا همه مون رو ردیف نکرده

 

هئ موسو هم میره کمک جومونگ و تسو را ول میکنه تسو هم که زورش گرفته از پست سر شمشیرو میکنه توی پهلوی هئ موسو .هئ موسو هم میگه حالا که زدی میزنم و یکی میاره توی کتف تسو

 

جومونگ هم هئ موسو را برمیداره و فرار میکنه تسو هم که کتفش زخم شمشیر برداشته میگه برین دنبالشون

جومونگ هم نارو در توی جنگل قال میزاره و فرار میکنند که توی راه هئ موسو میگه برو منو ول کن و جومونگ رسم شاگردی را به جا میاره و اونو با خودش میبره

 

تسو هم که حالش بد شده وقتی میفهمه به یونگ پو میگه برو زندان اونجا پاکسازی کن تا لو نرفتیم و خودش میره به قصر

شاه هم تازه میرسه زندان که ژنرال هوک چی تا خون میبنیه میره اوضاع را بررسی کنه

موسونگ هم برمیگرده و میبینه که اوضاع خیطه فرار میکنه

ژنرال هوک چی برمیگرده و به شاه جریانو میگه که گوموا میگه همین الان میرم به داخل که یومی یول و وزیر بو وقتی اسرار شاهو میبینند میفهمند که بدبخت شدن

و توی زندان هم چیزی دستگیروشون نمیشه چون فقط اجساد زندانیها و سربازها اونجاند و اثری از افراد تسو نیست وزیر بو هم زمین و زمانو قسم میده که خبر نداشته و یومی یول برای اینکه سه نشه زود به شاه میگه برگردیم

تسویا هم رو به قبله شده که ملکه میاید اونجا و به یونگ پو میگه میدونستم تو عرضه این کارها نداری چرا نگفتی تسو هم با خودت بردی یونگ پو فقط مثل همیشه معذرت میخواد ملگه میگه حواستون باشه صداشو در نیارین که ممکنه گندش در بیاد

جومونگ هم هئ موسو را میبره یه کلبه بیرون شهر و میگه اینجا بمون تا من دکتر بیارم  هئ موسو هم  میگه  تو اسمت چوموه که میگه نه اسم جومونگه هئ موسو میگه خر نشو بچه برو منو ول کن من برات خطر دارم که جومونگ هم که غیرتی شده و میگه نه

ژنرال هوک چی نتیجه تحقیقات را به شاه میده و میگه به سرانجامی نرسیدیم شاه به وزیر بو میگه فقط منو تو و یومی یول خبر داشتیم ولی کار خود ناکسته یا میگی کی این کارو کرده یا من میدونم تو

وزیر بو هم به یومی یول میگه خیالت راحت شد دیدی اومدن هی موسو را نجات دادن حالا چطور شرشو کم کنیم اگه نفهمیم کار کی بوده گوموا منو به تاریخ پیوند میده که یومی یول میگه کسی از وجود هئ موسو خبر نداشته تا نجاتش بده من کمکمت میکنم

جومونگ هم میره پیش رفیقهاش و جریانو میگه هیپبو میگه کار دوچی بود که جومونگ میگه نه بابا اون آدم اینکارها نیست فعلاً بویونگو نیاز دارم تا یکیو نجات بده و اوته هم اون پشت داره زاغ سیاهشون را چوب میزنه

دوچی هم که بعد از این همه مدت یاد بویونگ میوفته و میگه خوب شنیدم توی قصر پیشگویی بودی و روش درمان هم بلدی بیا این زخم منو درمان کن ببینم و درمان میاید شروع شه که هانگ دان میاید اونجا میگه افردا یون تابال به قهوه خونه حمله کردن

اون طرف هم اوته که میدونه مشکل جومونگ و سه تفنگچی چیه دوچی را میکشونه به قهوه خونه تا جومونگ کارشو بکنه

جومونگ هم میره به مقرر دوجی و بویونگ رو با خودش میبره

اونطرف تسو حالش بدتر میشه و میره توی کما و دکترها به بمب بست خوردن و ملکه هم در حال بال بال زدن

و جلسه بحران تشکیل میشه و وزیر بالگوئه میگه باید به شاه بگیم ملکه میگه اره باید بگیم رفته بودن جومونگ بکشه تا وقتی تسو را کشت درد نکشه پونگ پو هم خیلی مستعد میگه بزارید به عهده من ، من به بابا میگم

بویونک هم میره بالا سر هئ موسو و درمانو شروع میکنه و اوته هم ردشون تا اونجا گرفته

شاه هم میاید بالا سر تسو  میگه این گل پسر ما را کی ناکار کرده که یونگ پو هم دوباره فکرش گل میکنه و میگه رفته بودیم شکار یه حیوان بهمون حمله کرد اینطور حالمون رو گرفت .گوموا هم میگه یومی یول بگین بیاد شاید اون با خدایانش یه کاری بکنه

بویونگ هم به جومونگ میگه استادت خوب میشه نگران نباش و از اونجا میره .هیپبو میگه این بنده خدا جرمش بوده که جومونگ میگه نمیدونم فقط بهم گفت توی ارتش دامول بوده  که هیپبو هم میگه پدر منهم توی ارتش دامول بود هانیها کشتنش فرمانده ارتششون هم هئ موسو بوده

زخم شمشیری که هئ موسو زده چنان قویه که حج خانوم هر چی زود داره میزنه تا روح سرگردان تسو را به بدنش برمیگردونه و تسو به هوش میاد همه هم خوشحال میشن

و به وزیر بو میگه کی گفته حیوان اونو زخمی کرده اون زخم شمشیر بود

و دو تابی یونگ پو را سوال پیچ میکنند که یونگ پو هم میگه نزنید که همه چیو میگم  ما رفته بودیم زندان تا جومونگو بکشیم چون رفته بود اونجا

در مقرر یون تابال سوسونو میخواد به یه تاجر کلاه بردار پوست ببر بفروشه که طرف عرق کرده دستشو عرقی میکنه و میزنه به پوستها و میگه اینها خوب نیست نصف قیمت سوسونو هم کلاه سرش میره و قبول میکنه که یون تابال میاد اونجا و میگه بچه گیر اوردی داری سرشو کلاه میزاری و به افرادش میگه برین دستها این کلاه بردارو قطع کنید به سوسونو که دوباره خیطی بالا اورده میگه خوب شد من هنوز نمردم و اگرنه آینده کاروانمون چی میشد

 

سایونگ هم خنده اش میگیره و میگه اینقدر غرور نداشته باشه که ممکنه همین غرور و اعتماد به نفس زیادت سرتو به باد بده .اتوه هم میاید اونجاو میگه جای جومونگ پیدا کردم

سه تفنگچی هم در مورد آینده کارشون با جومونگ فلسفه بافی میکنند که ایوه میگه من تا آخرش هستم همین موقع سوسونو هم میاید دیدن جومونگ

سوسونو به جومونگ میگه تو به خاطر من به این حالو روز افتادی بیام پیش من کار کن که جومونگ میگه من برای پاداش که تو را نجات ندادم ولی دیگه دیره شده من الان گرفتارم

همین موقعه بویونگ هم میاد که سوسونو  یه جورایی ته دلش خالی میشه

جومونگ رفته دره نگاری توی این غروب زیبا که هئ موسو میاید اونجا و میگه خوب شدم بیا یه کم گفتمان کنیم

هئ موسو میگه چه منظره قشنگیه منو یاد دورانی که با زنم بودم میندازه اما حیف که که نتوسنتم پیشش بمونم و مراقبش باشم  .جومونگ هم میگه مادر من هم همینطور بود من نتونستم مراقبش باشم  من نمی تونم مراقب خودم باشم چه برسه به اون .هئ موسو میگه اگه دادشهات میخواند تو  و مامانتو بکشن برو  شکایت کن که جومونگ میگه هیچکس نمیتونه بهشون چیزی بگه اخه اونها شازدهای بویوند من هم جومونگ پسر سوم شاه گوموام  که دوباره برق از چشمهای نداشته هئ موسو می پره

که جومونگ پسر بهترین دوستشه

 

 

 

قسمت دهم : من هنوز زنده ام بیا به دیدنم






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ