جومونگ حسابی گرد و خاک به پا میکنه .سونگ جو میخواد بره جلو که شاه میگه بزار ببینم بچم چی یاد گرفته جومونگ هم با دو تا شلنگ تخته این ور و دو تا هم اون ور مهاجمین رو فراری میده
و میاد بره که گوموا میره جلو و میگه باریکلا کارت خوب بود بیا بریم یه چیزی باهم بخوریم . یونگ پو هم برای دیدن نتیجه کار میاد اونجا که با دیدن صحنه دیپرس میشه
جومونگ و شاه باهم میرند قهوه خونه و گوموا میگه این روزها چه میکنی جومونگ هم میگه چه کار دارم بکنم یللی تللی گوموا میگه فکر کردم آدم شدی ولی می بینم هنوز مثل قبلی .جومونگ هم میگه من تمام تلاشمو کردم اما تیره بدبختی دست از سرم بر نمیداره می خواستم یه آدم دیگه بشم ولی هر کار میکردم یه گندی بالا میومد حتی استادمو به کشتن دادم میترسم اگه بیام قصر بد شومیم همه را بگیره .گوموا هم میگه مادرت رو به قبله شده بیا بالا سرش یه شوکی بهش بده تا خوب شه .تو هم تسلیم نشو تا هر وقت زنده باشی پسرمی
جومونگ هم میره قصر پیش مامانش که یوهوا هم کمی آثار زندگی درش مشاهده میشه
ملکه هم به تسو میگه گفتم هئ موسو بمیره تا شر یوهوا کم شه اما حالا باید نگران بابات باشیم بلایی سر خودش نیاد من احساس میکنم یه مزاحمم بابات تا حالا یه بار هم با احساس نگاه بهم ننداخته همین موقع یونگ پو میاید اونجا میگه بلند شین کاسه کوزه را جمع کنید که بدبخت شدیم جومونگ برگشته بابا خودش رفت اوردش ملکه هم میگه صد در صد به خاطر یوهوا اوردش من مطمئنم
شازده ها دوبار جلسه میگیرند و تسو میگه تو از کجا جریانو فهمیدی یونگ پو هم میگه من جای جومونگو پیدا کردم چند نفر فرستادم تا سرشو کم کنن ولی همه شون زد دیگه نمیشه بهش چپ چپ نگاه کرد خیلی قوی شده تسو هم میگه دیگه نباید با جومونگ در بیوفتی اگه میخوای نابودش کنی از راه درستش باید بریم جلو یونگ پو که خیلی نرسیده میاد حرف بزنه که تسو میگه این ترس تو بالاخره کار دستمون میده
تسو وزیر بو (خرزوخان) رو صدا میزنه و بهش میگه اگه محرم دار باشی میخوام به عنوان یه بزرگتر باهات مشورت کنم . گفتی برم هئ موسو را بکشم کشتم .اما جومونگ برگشته به قصر مامانم میگه اون ممکنه پسر هئ موسو باشه اگه جومونگ خواست انتقام بگیره چه کنم اگه مانع به تخت رسیدنم شد چه نکنم تو که با تجربه ای بگو چه کنم
جومونگ هم با شور و شوق فراوان شروع به مراقب از مامانش میگنه
با رفتن جومونگ به قصر یوگی و دوستان که رویای مقام گرفتنو دارن در این مورد فلسفه بافی میکنند و سرانجام به این نتیجه میرند که ولیعهدی فقط مخصوص جومونگه و از الان هیپبو به ماری میگه نخست وزیر اون به این میگه ژنرال که اویه میگه جمع کنید کاسه کوزه را اون الان ما را یادش نیست رییس پیل هم میاد اونجا میگه بیاد برین سرکارتون اونجا جلسه گرفتین
سایونگ هم جریانو به سوسونو میگه و اوته میگه شاه چون خیلی خاطر جومونگو میخواد برشگردون قصر سوسونو هم خیلی خوشحال میشه و میگه دیدین من اون پولها برای چی خرج کردم یاد بگیرن که سایونگ میگه صد در صد که تو برای منافع شرکت اون کار کردی و از روی احساسات نبوده هیچ کس هم نفهمید و یه سوال میلیون دلاری مپرسه و میگه اگه منفعت اقتضا کرد با یکی از شازدها ارتباط داشته باشی کدوم را انتخاب میکنی سوسونو میگه من که نمیخوام طرف کسیو بگیرم چون سودی نداره .سایونگ هم میخنده و توی دلش میگه اره جون خودت
جومونگ هم بالا سر مامانش یاد حرفهای هئ موسو میوفته و تصمیم میگیره که دیگه آدم شه و از مامانش مراقبت کنه در همین راستا هم یوهوا بلند میشه و اونهم یاد حرفهای هموسو میوفته به جومونگ میگه یادته گفتم یه ماموریتی داری برای شروع باید خودتو قوی کنی و بیشتر مرد شی جومونگ هم هر چی میگه این ماموریت چیه بهم بگو تا زنده ای که یوهوا میگه خودت بعداً میفهمی الان زوده .جومونگ هم غیرتی میشه و میگه من از الان مرد میشم و نمیزارم کسی بهت چپ نگاه کنه و از این حرفها
موپال مو که از ساختن شمشیر ناامید شده برای دیدن یون تابال و قبول همکاری میره که رییس پیل بهش میگه رییس الان اینجا نیست تازه جاشو بهت نمیتونم بگم وقتی اومد خبرت میکنم و میره پیش یون تابال یون تابال میگه خوبه چند روز دیگه سر بدو ونش تا بفهمه من کیم و اینجا کجاست سایونگ هم میگه خوب بعدش چی میخواهی چطر راضیش کنی با دروغ که یون تابال میگه ما که کاسب نیستیم تاجریم دوز و کلک ابراز کارمونه . میخوای شرط ببندیم که اون راضی میشه یا نه که سایونگ میگه من روی کلاهبرادی شرط نمیبندم
موپالمو شمشیرهای جدیدو امتحان میکنه که همه شون میکشند و ناراحت و گرفته میره بیرون کارگاه که جومونگ را میبینه و یه کم قوت قلب میگیره
موپالمو قضیه قاچاق کردن سلاح بدست یونگ پو و دایشو به جومونگ میگه جومونگ هم میگه من مراقب اوضاع هستم تو فقط جایی اینو نگو که ممکنه جونتو بگیرند
جومونگ به قصر میره که تسو و یونگ پو را میبینه ولی خشمشو میخوره و میگه مامانم مریض بود برای همین خدمت نرسیدم تسو هم میگه اشکال نداره شکر خدا که مامانت خوب شده جومونگ میگه با دعای خیرو شما بله الان دارم میرم پیش شاه تا بهش بگم .یونگ پو به تسو میگه پس نمیخوای جومونگ کاری کنی همین نه خانی رفته نه خانی اومده که تسو میگه تو صبر کن تا من سر موقع یه ضربه درست بهش میزنم
جومونگ میره پیش شاه و جریانو میگه که گوموا میگه بالاخره یه کار مفید کردی .تو چند وقت بیرون قصر بودی ولی من آمارتو داشتم کی میخواست تو را بکشه که زخمیت کرد بگو کی میخواد بررت داره تا من باباشو در بیارم که جومونگ هم برای اینکه دوباره دعوا راه نیوفته چیزی نمیکنه و میگه نمیدونم گوموا میگه ولی خوب روشونو کم کردی کی بهت این چیزا رو یادت داده که توی این مدت کم حرفه ای شدی برو بیارش ببینم که جومونگ میگه بنده خدا عمرش کفاف نداد ولی میگفت که کناره شما با هانیها میجنگیده که گوموا میگه نکنه همون بابا کروه را میگی که جومونگ میگه خودش بود من نامه شو به شما رسوندم ولی شما نیومدی و به جاتون چند نفر اومدن و میخواستن دو تامون را بکشند شما اونو میشناسی که گوموا میگه من اون با هم دوست صمیمی بودیم و با هم ارتش دامول را فرماندهی میکردیم
گوموا هم میزنه بیرون و توی دلش میگه هئ موسو روح تو توی بدن جومونگ رفته این دست تقدیر بوده من هم از الان سعی امو میکنم راه ناتمام تو را تمام کنم
فردا شاه هم تمام اعضای خانواده و فامیل و وزیر و مزیر و افسر و هر چی داره جمع میکنه و میگه میخوام در مورد ولیعهدی براتون حرف بزنم و به سه تا پسراش میگه الان هر سه شما برای من در یه رده هستین و برای ولیعهد شدن باید لیاقتونو نشون بدین هر کدومتون که بیشترین خدمات را به کشور و مردم داشته باشه اونو ولیعهد میکنم خوب چی میگید قوم متحدین اعتراضو شروع میکنند و ملکه میگه تسو مگه نه پسر اقصده این مسخره بازیها چیه وزیر بالگوئه هم دوباره از تاریخ و سنت ادیان گذشته برای تایید حرفهای ملکه میگه که شاه میگه تسو بابا تو چی میگی تسو میگه حرفی نیست قبول . و به یونگ پو میگه تو چی عرضه این کارها را داری که ولیعهدت کنم یونگ پو هم میاد به نفع تسو بکشه کنار که گوموا میگه مگه تو شازده نیستی اینقدر ترسو نباش نمیخواهی جای من بشینی که اون هم قبول میکنه و به جومونگ میگه به دادشتها هر کدوم یه سمت دادم تا خودشونو نشون بدن تو میخوای چه کاری بهت بدم تا سرگرم بشی و خودتو نشون بدی که جومونگ هم ار این چند ماه خوشش اومده میگه من هنوز اونی که باید بشم نشدم میخوام برم بیرون قصر و برنامه ادم شدن پی گیری کنم وقتی مرد شدم برگردم قصر که گوموا قبول میکنه
متحدین دوباره جلسه میگرند و ملکه هم از این کار شاه حسابی کفریه و خدا رو بنده نیست و میگه دیدین باباتو چه بازی در اورد همش به خاطر جومونگه به تسو میگه چرا قبول کردی مگه تو نمیخواهی ولیعهد شی حقتو دارن میخورن که تسو میگه نگران نباشید من حقمو میگیرم اینطور بهتر دیگه حرفی برای کسی باقی نمیمونه یونگ پو هم میگه من همینطوری یه حرفی زدم ولی میکشم کنار که تسو میگه تو فکر خودت باش نمیخواد کمکم کنی ملکه به داداش میگه تو یه چیز بگو وزیر بالگوئه هم میگه بابا تو هم آبجی خودتو عصبی میکنی درسته که نمیدونم اون مارمولک چی توی کله اشه ولی خودش همون اول کشید کنار که ملکه میگه من نمیذارم یکو بفرسیتن ساچالدو به عمو ماگامون خبر بده
خرزوخان به یومی یول میگه نظرت چیه جومونگ این ارزشو داشته شاه این مسابقه را گذاشته یومی یول با ناراحتی میگه روح هئ موسو دربدن اون دمیده شده وزیر بو میگه مگه اون پسر هئ موسوه یومی یول میگه من یه چیز گفتم تو چرا باور کردی اگه مشتاقی برو از شاه یا یوهوا بپرس ومیاد بره که وزیر بو میگه تو چند روز چته اخم کردی از دست من ناراحتی که هئ موسو را کشته شده من برای آیند کشور این کارو کردم یومی یول میگه بله ولی معلوم نیست آینده خودمون چی میشه می بینی که گوموا بدون اینکه چیزی به ما بگه این تصمیم به این مهمی رو گرفته اگه دفعه بعد شاه این طور با من رفتار کنه اونوقت من میدونم و اون
متفقین هم جلسه میگیرند و مامان جومونگ بهش میگه این کار بابات نشون میده که هنوز دوستت داره و این فرصتو بهت داده لازم نیست بگی قصدت چیه چون میدونم دیگه آدم شدی ولی کجا میخواهی بری که جومونگ میگه به زودی مشخص میشه من بیرون قصر هم حواسم بهت هست
عموی ملکه ماگا از ساچالدو هم تشریف فرما میشند که سایونگ برای سوسونو میگه ساچالدو یه سرزمینی از بویوه که چهارتا نجیب زاده زیر نظر شاه اونجا را اداره میکنند و از ارکان اصلی قدرت بویو محسوب میشند و ماگا هم که عموی ملکه است و رییس اونجا
ماگا هم میره ملاقات گوموا و عرض ادب میکنه و از کارهاو خدمات شایانش میگه و شاه هم از اون تقدیر میکنه
جلسه متحدین با عضو جدید تشکیل میشه و ماگا میگه من میرم با شاه حرف بزنم ببینم حرف حسابش چیه
و بلند میکنه میره پیش گوموا . ببینیدکه ماگا چه منزلتی داره که درمحفل خصوصی گوموا جلوی پاش بلند میشه .ماگا میگه تا الان داری کار میکنی چقدر به فکر کشوری اینقدر به فکر کشوری به فکر حکومت باش این رقابت چیه راهی انداختی مگه رسم نیست پسر اول ولیعهد شه با این کارها توی دربار و بین اشراف آشوب درست میکنی که گوموا میگه میخوام اصحلاحت راه بندازم ولیعهد باید نظر مردمو هم جلب کنه فقط که نباید برای اشراف ودرباریها کارکنه از این به بعد همینطور ولیعهد تعیین میشه و حرف اضافه نداریم
ماگا میره پیش همگروهاش و میگه گوموا همه دست و پاهاش توی یه کفشه تسو میگه مگه اخلاق بابا را نمیدونید ول کنید بزارید رقابت کنیم تا همه بفهمند کی ولیعهد میشه ملکه میگه من که میدونم تو برنده میشی ولی من عمق فاجغه را میبینم که شاه هنوز جومونگ دوست داره
موسونگ هم که کف گیرش ته دیگه خورده میره پیش ماری و همقطاریهاش و میگه خبر از جومونگ نشده از وقتی رفته قصر حالمون نپرسیده که ماری میگه اره فکر کنم ما رو یادش رفته چه سر خوشهایی بودیم موسونگ میگه شا که دستتون به جایی بنده یه کار برام جور کنید این اطراف که ماری میگه ما خودم کاره ای نیستم کاری برات نمیتونیم بکنیم بیا برو تا همین کارو از مون نگرفتی که موسونگ میگه نامردهاخرتون از پل گذشت دیگه نه من نه شما و از اونجا میره
رییس پیل هم قضیه رقابت ولیعهدیو به یون تابال میرسونه و این خبرم مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیره که اوته میگه این کارها تشریفاتیه تسو ولیعهد میشه سایونگ میگه این کار شاه یعنی اینکه به جومونگ هم فرصت داده تا خودشو نشون بده که سوسونو خیلی ذوق زده میشه و میگه یعنی جومونگ هم میتونه ولیعهد شه سایونگ میگه بله
سوسونو هم یاد گذشته و اینکه چطور دل دوتا شازده را ربوده میوفته و خوش خوشکش میشه
یونگ پو هم یه محموله شمشیرهای بی صاحب کارگاه رو میده به دوچی و حقو زحمه را میگیره که دوچی در مورد رقابت میپرسه که یونگ پو میگه تسو که ولیعهد میشه من هم کمکش میکنم دوچی هم خود شیرینی میکنه و میگه به نظر من شما باید ولیعهد بشین مگه چی از دادشت کم داری که یونگ پو میگه ساکت یه وقت به گوش دادشم میرسه که دوچی میگه فقط من نمیگم خیلیها دارند اینو میگند که یونگ پو خوشش میاد
شب هانگ دانگ و افرادش شمشیرها و سلاحها را برای معامله با اوک جویها میبره که سربازهای یانگ جو بهشون حمله میکنند و همه سلاحها را مصادره میشه
و سلاحها را به هیون تو پیش یانگ جو می برند و زیر دستش وانگ سو وان میگه اینها مال بویوه داشتند مخفیانه معامله میکردن خفتشون کردیم
یانگ جو هم سریع السیر یه نامه میفرسته برای گوموا و میگه قول داده بودی که کرکره آهنگریهاتون بیارین پایین و ولی مخفیانه سلاح میفروشید از این به بعد تجارت هیون تو و هان با بویو تعطیل میشه و باید خودت شخصاً بیایی اینجا تا دستور امپراطور از هان را بهت بدیم در عیر اینصورت برین فکر نمک باشین که گوموا حسابی کفری میشه
موپالمو از این که جومونگ میخواد قصرو ترک کنه ناراحته که جومونگ میگه نترس بهت سر میزنم که همین موقع ژنرال هوگ چی میاد اونجا و موپالمو دستگیر میکنه و میبره پیش شاه
موپالمو را پیش گوموا میبرند که یونگ پو و داییش شروع به عرق ریختن میکنند شاه جریانو میپرسه که موپالمو میاد یونگ پو را بفروشه که یاد حرف جومونگ میوفته و میگه من این کارو نکردم و از این موضوع بی خبرم گوموا میگه خودم میدونم تو خیانت نمیکنی ولی کی سلاحها را از کارگاه برده بیرون که موپالمو میگه من فقط اونها به اسلحه خونه تحویل دادم چیزی نمیدونم
شاه میگه خوب پس میگی کار افراد اسلحه خونه بوده که یونگ پو با چهره آشفته و رنگ پریده همه چیو انکار میکنه و وزیر دربار بالگوئه هم میپره وسط و قضیه جمع میکنه و میگه من خودم موضع را بررسی میکنم نگران نباشید و قضیه ماست مال میشه
همین موقع یومی یول هم میاد اونجا و میگه داریم از بی نمک بدخت میشم شما دنبال مجرم میگردن برین فکر نمک باشین که هانیها بهمون نمک نمیدند و بقیه قومها را جرات نمیکند بهم نمک برسونند و به گوموا میگه اگه فکر کشوری باید بری هیون تو ببینی حرف حسابشون چیه
متحدین دوباره جلسه میگیرند و ملکه میگه یعنی باباتون میره هیون تو تسو میگه اگه بمیره هم نمیره ملکه میگه اگه من میدونستم کدوم مادر مرده ای این بدبختی را برامون درست کرد چقدر خوب میشد و به دادشش میگه سخت پی گیر موضوع باشه و یونگ حالا میفهمه چه گندی زده
دوچی هم طبق معمول داغ دلشون سر هانگ دانگ خالی میکنه که یونگ پو میاد اونجاو میخواد دوچی را بکشه که دوچی میگه من دهن کارگرها را میبندم ولی اگه منو بکشی همه لوت میدن یونگ پو میگه با این گندی که زدی کشور را بدبخت کردی الان هم که تهدید میکنی بیا یکی هم بزن توی گوشمون دوچی التماس میکنه تا یونگ پو ولش میکنه
و میاد پیش بویونگ و میگه حواسم به تو نبود وای به حالت اگه جیکت در بیاد
شاه به خرزوخان میگه نظرت چیه من باید برم هیون تو که وزیر بو هم که همیشه نگران بویه میگه درست که این کار خیلی خفت داره ولی به خاطر کشور و مردم باید برین دیدن یانگ جو که همین موقع تسو هم میاد اونجا و میگه من به جای شما میرم هیون تو و برای یانگ جو توضیح میدم چی شده تا شاید قانع بشند غلط کرده که بگه شما بیاید اونجا من جای شما خفتشو میکشم که وزیر بو میگه فکر خوبیه من هم باهاش میرم
جومونگ پیش مامانش میره که یوهوا بهش میگه تسو و نخست وزیر رفتن هیون تو و قدم اولو برداشتن تو میخواهی چه کار کنی که جومونگ میگه باید زود برم بیرون قصر
و شازده ها میزند بیرون فصر یکی اینطور
و یکشون اینطور که تسو جومونگ میبینه و خنده اش میگیره
خبر به یون تابال هم میرسه و میگه نمک برای بویو خیلی ارزش داره که گوموا تسو را فرستاده که رییس پیل میاد اونجا و میگه دو روز از بی نمکی نگذشته که مردم دارند سر نمک دعوا میکنند یون تابال میگه نقطه ضعف بویو همین نمکه که سایونگ توضبح میده که بویو معدن نمک نداره و همیشه نمک از جاهای دیگه وارد میکنند و بحثو سر آب کردن نمکهای دوچی و بازار سیاه میره که یون تابال میگه الان خطرناکه نمکها را رو کنیم باید صبر کنیم
جومونگ هم میره به مقر یونتابال که یوگی و دوستان میرند استقبالشو با شور وشعف فراوان برگشت به قصرو بهش تبریک میگند و میگند کافیه توی قصر بهمون سمت بدی تا وفادارمون را ثابت کنیم
جومونگ هم میگه من میخوام باهاتون باشم که بنده خداها فکر میکند دیگه مقامو گرفتن و جومونگ خنده اش میگیره و میگه من دوباره زدم بیرون از قصر که قیافه هاشون سه در چهار میشه
یون تابال و اهل و اعیال میاند بیرون و بعد از دادی احترام جومونگ میگه میخوام تو گروهتون کار کنم و چشمهای همه میزنه بیرون
webnava.blogfa.com