سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 228
بازدید دیروز : 7
کل بازدید : 2170447
کل یادداشتها ها : 596
خبر مایه


 

قسمت شانزدهم : به خاطر ولیعهدی به جومونگ کمک میکنم  

 

سوسونو طرح جومونگو میبره توی شورای که با براورد هزینه بهش میگند صرف نمیکنه و به خطرش نمی ارزه

تسو هم به حرفهای جومونگ فکر میکنه و پیش خودش میگه حالا دیگه باید از جومونگ هم بخوریم  و به نارو میگه برو سریع بگو یون تابال و سوسونو بیاند اینجا کارشون دارم

سوسونو موافقت باباشو میگیره و به جومونگ میگه خوب اجازه صادر شد حالا مطمئن هستی که اونجا نمک هست که جومونگ میگه پدر بزرگم اون زمان که شرکت حمل ونقل داشته یه چیزهای در این مورد شنیده سوسونو هم به خاطر جومونگ میگه جهنم برو بارو بندیلو ببند .

همین موقعه ناور میاد اونجا و میگه شازده باهات کار داره بیا برو قصر . سوسونو هم جلوی جومونگ جو میگیردش و احساسی میشه و میگه برو با شازده بگو چه خبره هی منو احضار میکنه من الان گرفتارم نارو میگه ناراحت میشه که سوسونو میگه به درک برو بهش بگو

یون تابال که میدونه سوسونو  کله اش باد داره و ممکنه دست گل به آب بده به سایونگ میگه تو هم باهاشون برو سایونگ هم میگه ما باید از سرزمین هنگ این رد بشیم دفعه قبل حالشون را گرفتیم  اگه دیدنمون تلافی میکنند که یون تابال میگه مرد باش نترس .اوته هم به سایونگ میگه نترس من هم میایم و به یون تابال میگه من باید برم چون سوسونو بچه است و ممکنه جو گیر شه و کاری دست همه مون بده مثل دفعه قبل که یون تابال میگه می خوام بچه مو مرد کنم تو نمیخواد بری باید ببینم مرد عمل هست یا نه

اوته به سایونگ میگه من نگران سوسونوام تو برو با رییس حرف بزن نظرشو عوض کن سایونگ میگه یه کاروان با اون همه آدم دارند میرن تو نگران سوسونویی نکنه دوستش داری و از این حرفها که اتوه میگه نه خیر من از بچگی مراقبش بودم و برای این نگرانم

جومونگ هم میره پیش همقطاریهاش و بابت زحمات تشکر میکنه اونهم خیلی خوشحال میشند که جومونگ میگه پس بلند شین بارو بندیلو ببندیم که باید بریم سفر وبه همین کمکهاتون نیاز دارم . اونها که بدجور توی ذوقشون خورده دادشون در میاد که فقط اویه خوشش میاد بره سفر

جان نثار خان هم به تسو میگه سوسونو گفت که فعلاً آتیش به سرم میباره و گرفتارم که تسوهم از جسارت سوسونو خوشش اومده میخنده و میگه چه دختر کله شق و با غروری خوب بعداً خودم من میرم پیشش

سایونگ هم به سوسونو میگه من هنوز میگه نباید بریم اصلاً کی بهت گفت بریم گوسان سوسونو میگه جومونگ گفته یعنی اون گفته ولی خوب من هم فکر کردم دیدم به نفعمون تصمیم گرفتم بریم سایونگ هم خنده اش میگیره و برای سوسنو دو دوتا چهارتا میکنه و میگه درسته اگه نمک بدست بیاد اولش برای ما خوبه ولی اونوقت مشکل نمک بویو حل میشه و دیگه معلوم نیست با ما کار میکنند یا نه . الان نمک برای ما حکم برگ برنده است اینطور ما میتونیم بر بویو پیروز بشیم و بعداً خود شما مسئول کشورمون میشید که سوسونو قبول نمیکنه

شب جومونگ میره به قصر که میبینه موسونگ ، مودوک یه جای خلوت گیر اورده داره حالی به حولی میکنه

که زود میره جلو  و یه موسونگ میگه شما دیگه چه آدمهایی هستین اخه با خواهرتم اره که موسونگ میگه تو اینقوت شب چی میخوای اومدی اینجا اخه کی گفت ما باهم خواهر و برادریم ما که خواهر و برادر نیستم مودوک همینطوری به من میگه بردار جومونگ هم  شروع به نصیحت میکنه که موسونگ میگه تو که خودت در این امور اسطوره هستی خواهشن چیزی نگو

جومونگ پیش مامانش میره و مودوک سریع باریک میکنه میره .جومونگ موضوع سفر به گوسان را میگه که یوهوا میگه من یه چیزی از پدر بزرگم گفتم تو هم باورت شد که جومونگ میگه تحقیق کردم صحت داره صبر کن چند روز دیگه نمکو که اوردم میبینی بابات چقدر خوشحال میشه جومونگ میخواد بره که یوهوا حقله ای که هئ موسو بهش داده را به جومونگ میده و میگه هر وقت زن زندگیتو پیدا کردی اینو بهش بده

جومونگ به موسونگ و موپالمو میگه تا من اینجا نیستم چشم از دادشهام بر ندارین در ضمن پروژه شمشیر سازی هم پی گیر باشین تا به نتیجه برسین که موپالمو میگه من یکیشو ساختم

شب موسونگ نگهبانها را مرخص میکنه و موپالمو جومونگ میبره کارگاه و شمشمیرو نشونش میده و یه ساعت ازش تعریف میکنه و میگه این مثل شمشیر هانیها محکمه و همه را امیدوار میکنه و جومونگ هم نزدیکه بال در بیاره شمشیرو میگره که موپالمو میگه ولی خوب این تصادفی اینطور شد و هر کار کردیم دیگه نشد مثلش بزنیم 

یومی یول هم سوریونگ که هنوز مثل بقیه کاهن بزرگها گرگ نشده و بچه ساده ایه باهاش حرف میزنه و اون هم میگه من هر وفت میایم اینجا حس بدی بهم دست میده که یومی یول یاد کمان دامول و گند جومونگ میوفته و به چولانگ میگه میرم قصر یوهوا

شاه هم پیش یوهوا رفته و موضوع سفرو میفهمه میگه اخه اون این سفرها را نمیتونه بره برای چی رفته یوهوا هم میگه رفته کار یاد بگیره گوموا میگه میدونستی هئ موسو استاد جومونگ بوده .فعلاً نمیخواد بهش بگی که پدرش کیه تا من وقتی موقع اش شد یواش یواش بهش بگم با روحیاتی که من ازش سراغ دارم اگه بفهمه توی یکی از این سفرها سر به کوهها میزاره و بر نمیگرده

یومی یول هم میرسه قصر یوهوا وقتی میبینه شاه داخله لجو لجبازی میگه بهتره کار واجبه بهش بگین

گوموا هم میگه جهنم بگین بیاد داخل یومی یول هم میاد داخل و گوموا محل درستی بهش نمیازه و میگه خوب کار واجبت چیه یومی یول هم میگه کمان دامول شکسته و از این حرفها که یوهوا اون وسط سرخو سفید میشه و همون اول میگه کار جومونگ نبوده اون گفت نرفتم بچه م دروغ نمیگه شاید یکی دیگه به غیر از شازدها رفتن یومی یول هم دوباره بساط پیشگویی رو پهن میکنه و از خطراتی که برای آینده بویو داره میگه که گوموا میگه تو هم ما رو کشتی با این مقدساتت یه کمان پوسیده داشتین که معلوم نیست چطور شکسته حالا میخوای گناهشون بندازی تو پاچه ی یکی از پسرامون اصلاً مگه بهت نگفتم به آینده بویو کاری نداشته باشی من برای آینده تصمیم میگیرم برو معبدت کاری به کارمون نداشت باش

یومی یول هم که احساس خطر کرده و سر خورده شده دوباره هر چی کاهنه دور خودش جمع میکنه و میگه از الان در حالت آماده باشیم و ده روز پشت سر هم مراسم اجرا میکنیم

در همین راستا همون شب اول مراسم بز کشون اجرا میشه و مراحل کار بدین منواله که اولش مثل قبل آتیش روشن میکنند و در ادامه یه بز بیچاره را رگ گردنشو میرند و یه جام خون پر میکند و با پر پرنده خون رو توی آب مقدس میپاشونند و با توجه به شکل به نتایجی درخور توجه میرسند که این دفعه نتیجه بد رو میشه .در این مراسم فقط سه تا کاهن که یومی یول و ماو رییونگ و سورییونگ باشند حضور دارند

وزرا هم میاند اونجا و وزیر مالیات میگه اینطور که اینها مراسم گرفت اگه خبرش به مردم برسه وحشت کشور رو میگیره وزیر بو میگه شاه افسار سر خود شده و همه تصمیماتو خودش میگیره برای جنگ با هان و تعیین ولیعهدی با یومی یول مشورتی نکرد که بقیه میگند این کار شاه خطرناکه و رقابت و نبرد بین شازده ها برای کشور گرون تمام میشه باید کاری کنیم

 

سوسونو هم حرفها سایونگو جمع و تفریق و ضربو منها میکنه و میره پیشش میگه نظرم عوض نمیشه اصلاً مخیوام به جومونگ کمک کنم  تازه بعداً هم میخوام کمکش کنم جومونگ برامون بهتر از نمکه .اون سلاح ما میشه 

مقدمات سفر فراهم میشه و اوته تذکرات لازمو  به ماری و بقیه میده و میگه وای به حالت سوسونو چیزیش بشه و مسئولیت مسیر یابی گروه به عهده جومونگ میوفته یون تابال هم یکم براشون حرف میزنه و گروه راه میوفته

در راه خروج از شهر سوسونو بویونگو میبنه که اومده اونجا و به جومونگ نگاه میکنه تا ببینه چی میشه

که جومونگ هم تا بوبونگو میبنه می ایسته و به بویونگ میگه تو فقط صبر کن هر طور شده پول آزادیتو جور میکنم و سریع میره. هانگ دانگ هم از دور جریانو میفهمه

و سریع میره پیش دوچی و جریانو میگه دوچی هم میگه یون تابال جای تر نمیشینه برو تحقیق کن ببین جریان چیه .که در ادامه هان دانگ هم که نگرانه اربابشه میگه فکر کنم امید داشتن به یونگ پو سرانجامی برامون نداشته باشه که دوچی هم یکی میاره پس کردن هانگ دانگو میگه توی احمق هم اینو فهمیدی من نفهمیدم اگه اون شاه بشه که باید در کشورو گل بگیرن .ما فعلاً ازش فیض میبریم تا ببنیم چی میشه

یونگ پو هم توی قصر یه دسته ندیمه را نگاه میکنه که چشمش یکیشون رو میگیره و میگه شب بیا اتاق کارت دارم اون بدبخت قبول میکنه که همین موقع داییش میاد اونجا میگه این چه کاریه مگه نمی دونی همه خدمتکاران قصر جزء ناموس شاهند که یونگ پو میگه نترس بابام اصلاً وقت نمیکنه به اینها نگاه کن بدبختها عقده ای میشند من نیتم خیر بود

در جلسه وزیران با شاه وزیر بو میگه یومی یول سه روزه یه ضرب داره مراسم اجرا میکنه خوبه شما هم برین ملاقاتش و دلداریش بدین که گوموا میگه بهتر بزار مشفول باشن در ضمن دیگه من کاری بهشون ندارم شما هم به جای این کارها برید به امور مملکت برسین از یون تابال شنیدم توی هنگ این خبرهاییه و رفت آمدهایی میشه جریان چیه وزرا هم میگند خبرایی رسیده که یانگ جو فرماندار هیون تو رفته اونجا و با سرانشون دیدار کرده باید مراقبشون باشیم تسو هم میگه این یانگ جو مشکوک شده و همینو بهونه میکنه که بره خونه یونتابال تا در این مورد باهاش حرف بزنه

بعد از جلسه یونگ پو یاد اعتراف میوفته و به تسو میگه اینطور که پیش بریم بابا و یومی یول رابطشون روز به روز بدتر میشه تسو میگه تو نگران نباش که یونگ پو هم که میترسه یومی یول هم اونها را مقصر شکستن کمان معرفی کنه همه چیو به تسو میگه که تسو کفری میشه و میگه خدایا مرگ منو برسون راحتم کن تو اصل عقل توی اون کله ات است ابرومون را بردی یونگ پو میگه راستی کار ما که نبوده جومونگ هم که نرفته اونجا پس کاری کی بوده تسو میگه حتماً کار ننه مون بوده

 

تسو هم میره خونه یون تابال و همون اول میپرسه دخترت کو که یون تابال میگه رفته گوسان سفر

میرند داخل و تسو میگه این جومونگ و سوسونو کجا همدیگه را پیدا کردن که این طور وابسته شدن که یون تابال میگه توی یه سفر تجاری سوسونو جومونگو از باتلاق نجات داد و بردش کوه شیجو که تسو میفهمه کار ، کار خود جومونگ ناکس بوده اینطور همه را سیاه کرده

 

کاروان سوسونو شب اطراق میکنند . جومونگ پیش رفقیهاشه که سوسونو میگه بیا داخل چادر پیش ما باش که جومونگ میگه در مرام لوطیها نیست که همقطاریها را تنها بزارند تازه من کارگرم مقامی ندارم

این هم از حالا و روز  محافظها که جومونگ میگه برید پست بدین و خودش میشنه پای آتیش که سوسونو میا اونجا میگه به خاطر تو یه غلطی کردم و اومدم این سفر اگه موفق نشم  هم مهم نیست که جومونگ میگه میشم خیلی خوب من بهت میگم .یادته اولین باری که منو دیدی گفتی من احمقم سوسونو میگه خداییش نبودی پر غرور بی عرضه که فقط حرف میزی و توی عمل کم میاوردی ولی خوب الان یکم بهت امیدوار شدم

رییس پیل و سایونگ هم از اونجا رد میشند که رییس پیل میگه بیا پنج کیسه نمک شرط ببندیم که اینها عاشق شدن یا نه که سایونگ میگه کمه روی یه گاری من شرط میبندم و به این امر ایمان اوردم

مراسم مذهبی همچنان ادامه داره و کار به حرکت فیزیکی و موزون میرسه

 

ملکه هم چونگو رو میفرستاته سراغ یومی یول تا باهاش حرف بزنه که یومی یول میگه نمیبینی گرفتارم برو بهش بگو اون هم همین کارو میکنه

ملکه به تسو میگه باید این دو تا آشتی بدیم  که تسو میگه به نظرم بابا راست میگه رو بهشون دادیم پررو شدن نمیبینی برای خودش برو بیایی دارند و سر خود مراسم گرفتن من اگه شاه شدم دین و سیاستو قاطی نمیکنم که مامانش میگه نگو این حرفها رو که اونها بین مردم نفوذ زیادی دارند

دوباره تقی به تقوی میخوره و یانگ جونگ هم سربازها و زره پوشهاشو بلند میکنه میاره بویو تا گوموا رو ببینه

خرزوخان هم میدوه و جریانو به تسو میگه که تسو هم ترس برش میداره و میگه نکنه اومده پته مون بنداز روی آب

کاروان سوسونو به نزدیکی هنگ این میرسه که ماری و اویه به هیپبو میگند توجه کردی که سایونگ همه اش حواسش به توه که هیپبو هم  بحثو عوض میکنه و میبره سمت دخترهای اونجا و بحث شب

در نهایت به هنگ این میرسند و توی مهمونه خونه زیر دست بئ مانگ که سوسونو توی معامله  شمشیر حالشون گرفته میبیندش

و سریع میره به بئ مانگ خبر میده اون هم یاد اون خفت میوفته و میگه همین الان میرن میکنیدش توی گونی و برام میاریدش

اونا هم شب میرند میرن بالا سر سوسونو و میخواند کارو شروع کنندکه سوسونو بلند میشه و درگیر میشه

جومونگ هم سر و صدا رو میشنوه و بلند میشه بره ببینه چه خبره

 

و میره اتاق سوسونو و با دیدن اوضاع دوباره شروع به شلنگ تخته زدن میکنه


 






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ